مایامایا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مایا،عسل ما

باغ گلها

سلام عشق قشنگ شیرین زبونم. کم کم داری 19 ماهه میشی به همین زودیا! چند روز پیش همراه مامان جون زهره و المیرا جون و امیرحسین بردیمت باغ گلها. و خیلی خوش گذشت. البته تا رفتیم غروب بود،چون از صبح که بیدار شدی گفتی "ددر دودور بریم" اما وقت رفتن میگفتی نه، نریم. و خیلی وقت گذاشتم تا راضی به رفتن شدی اونجا بعضیا خواهش کردن ازت عکس بندازن (از بس قرتی شده بودی) و ما هم با کمال میل گفتیم خواهش میکنیم،مایا جون متعلق به همه ست! خودمم که کلی عکس گرفتم از دختر عسسسسسلم   و    من مداااااااااام خواهش میکردم: می شه لطفا دست به گلها نزنی؟ مایا جوووووووون!   و عشششششق ...
25 شهريور 1392

تولد بابا امیر

سلام عزییییییز مامان. فدات بشم که انقدر زود داری بزرگ می شی و مثل فرشته ها مهربونی دهم شهریور تولد بابا جونی بود و از اونجا که چند روز بعدش سالگرد بابایی (پدر بزرگ نازنین من و بابا) بود، مهمونی نداشتیم. از صبحش که بیدار شدی واسه بابا جون تولدت مبارک خوندی. شب تا رسید خونه پریدی بغلش بوسش کردی و با زبون شیرینت گفتی: تبلدت بوباءک بابا هم که مثل همیشه ضعف کرد واسه شیرین زبونیت اما فقط منتظر کیک و عکس بودی. فقطططططططط روی یه کارت قشنگم براش اثر کف پات و گذاشتیم. عمه الی زحمتش و کشید و من درستش کردم دورت بگردم با پاهای کپل قشنگت و انقدر به کیک انگشت زدی کههههههه......... شب خیلی خوبی بود. الهی بابا جون نازنین...
21 شهريور 1392

18 ماهگی

سلام عسل مامان! امروز دقیقا 18 و نیم ماهه شدی گل همیشه بهارم! خیلی وقته وبلاگت و به روز نکردم، از روزای خوب با تو بودن و شیطنت و شیرین زبونیات ننوشتم عشقم!   انقدر خواستنی شدی و مثل طوطی حرف میزنی که همه برای حرفات ضعف میکنیم. بابا دون! مَ یَم دون!= مریم جون ن ـ خوام!= نمیخوام عاشق آرایش و لوازم آرایشی. تا کسی رژلب بزنه بهش بوس میدی میگی:  ماتیشی بده. یعنی بوس ماتیکی جدیدا علاقه زیاد به عروسکت نشون میدی. منم چند روز پیش خواستم ازت یواشکی عکس بگیرم که متوجه شدی. اول ناراحت شدی اما بعد خودت گفتی از نی نی جونم عکس بگیر آخه من نمی دونم همش چرا تو آشپزخونه ای خووووووووووووب خلاصه که حسابی همه با...
17 شهريور 1392
1